برق رفته در اتاق نشسته ام پرده دامنش را بالا زده تا نسیم راهش را به اتاق پیدا کند صدای کاغذی که با نفس باد تکان می خورد تنها صدایی است که سکوت شب را می شکند . این تاریکی مرا به یاد دوران جنگ می اندازد.اما نه ...پس صدای ضد هوائی و موشکها کجاست؟نمی فهمم چرا خاطره آن روزها برایم زنده می شود
این سکوت را دوست دارم و نور شمع را که با وزش باد به هر طرف کشیده می شود و تصاویری هولناک می سازد . بیرون صدای بارون می یاد روی بالکن دستام رو زیر آسمون می گیرم ، هرچه بیشتر جلو می برم اما نمی دونم قطره ها کجا هستن. فقط صداشون رو می شنوم انگار تنها تکه ابری در وسط آسمون می باره
آره فهمیدم. این صدای آسمون قرمبه است که مرا با خود به روزهای تاریک جنگ می برد.
این سکوت را دوست دارم و نور شمع را که با وزش باد به هر طرف کشیده می شود و تصاویری هولناک می سازد . بیرون صدای بارون می یاد روی بالکن دستام رو زیر آسمون می گیرم ، هرچه بیشتر جلو می برم اما نمی دونم قطره ها کجا هستن. فقط صداشون رو می شنوم انگار تنها تکه ابری در وسط آسمون می باره
آره فهمیدم. این صدای آسمون قرمبه است که مرا با خود به روزهای تاریک جنگ می برد.