Friday, February 29, 2008

سفر در یک صبح زمستانی آغاز شد. ساعت پنج صبح. تاریکی هوا دلنشین بود. ماشین را با گرمای وجودمان گرم کردیم و به راه افتادیم، بودن در کنار بابک در آن صبح شب هنگام آرامشی برایم بود.
به جاده که رسیدیم کوه بود و برف، نه برف بود و کوه و سایه روشن درختان خشک که از میان برف­ها چون سیاه قلمی کوه و برفش را سایه زده بود.
و سگ­ها این وفاداران زیبا با چشمانی معصوم به دنبال غذا به جاده رو آورده بودندو آرام و خسته روی برف­های کنار جاده با نگاهی ناامید به انتظار چیزی بودند تا شکم­های گرسنه­شان را سیر کنند. اما تنها جیره­شان از عبور سریع ماشین­ها لرزش باد در میان موهای زیبایشان بود.
و کلاردشت و کوی یخ زده پلهلم چال که انتهایش باغ زیبای برفی و یک شومینه داغ هیزمی ما را به ضیافت تماشایش می­برد.
قندیل­های بلورین آویزان شده از شیروانی چونان میله­های شیشه­ای بودند که می­شد از لابلایشان چشم­انداز خانه­های مه گرفته روی تپه را دید. قشنگی جاده بازگشت آبشار یخ زده­ای بود که همیشه وقتی در تابستان از کنارش رد می­شدیم ریزش قطره­های آب چون پرده­ای حریر بود که می­شد پشت آن پنهان شد و اینک قندیل­ها قطراتی بودند که در حسرت بوسه زمین مانده و زمان در لحظه­ای متوقف شده بود، همان گونه که پس از سال­ها، شنیدن نوای زیبای "سر اومد زمستون" زمان را برای من متوقف کرد، و یاد جنگل­های دور آرامشی بی بدیل را برایم به ارمغان آورد.

3 comments:

chista said...

چيزهايي كه مي نويسي هميشه حسي نوستالژيك در من به جا مي‌گذارند. نمي دانم شايد چون من نيز در اكثر خاطراتت حضور دارم .
كاش امكان دانلودآهنگ :" سراومدزمستون گروه آفتابكاران" رو هم در نوشته‌ات ميذاشتي چون فكر مي‌كنم خيلي از هم‌دوره‌اي هاي خودت و من با شنيدن اين آهنگ چشماشون پر از اشك مي‌شه ويادِ آن شعله‌ي شورِ در دل‌ها و خنده‌ي نور بر لب‌ها ...، حسرت ِ گلِ سرخِ خورشيد و افسوس هزار هزار ستاره را بازدر قلب‌ها ي‌مان مي‌كارد

chista said...

الهام جان اين هم آدرسي كه مي‌توني از اين جا آهنگ " سراومد زمستون " رو در وبلاگ ات بذاري

http://mublog.metaarchivegroup.com/?p=30

Ba in hame said...

تصاوير زيبايي از خاطرات مشترك اينجا گذاشته اي، اما از تيكه اولش خيلي خوشم نيومد:)
مخصوصا او ن تصوير مربوط به آبشار يخ زده زيبا بود .ادامه بده