یاغی عاشق بود ویار در قصر هفت توی پادشاه اسیر
یاغی می تاخت و در آوازها و قصه ها
رنگ به رنگ می شد
تا به روزی هم آفتابی و هم بارانی
آن زمان که رنگین کمان چله می کشد
نیزه ای یاغی را از اسب
به زیر افکند
خلق گرد آمدند
و به دلسوزی قلب سرنگون اورا
در نقره پیچیدند
از آن پس
سکه ی سیمین 5 قرانی
به صد بهانه دست به دست
یاغی می تاخت و در آوازها و قصه ها
رنگ به رنگ می شد
تا به روزی هم آفتابی و هم بارانی
آن زمان که رنگین کمان چله می کشد
نیزه ای یاغی را از اسب
به زیر افکند
خلق گرد آمدند
و به دلسوزی قلب سرنگون اورا
در نقره پیچیدند
از آن پس
سکه ی سیمین 5 قرانی
به صد بهانه دست به دست
می گردد
وهیچ پادشاهی این راز را نمی داند.
(یحیی هاشمی )
وهیچ پادشاهی این راز را نمی داند.
(یحیی هاشمی )
No comments:
Post a Comment